| ||
به مناسبت 27 شهریور و سالروز ارتحال استاد یگانه دوران شهریار شیرینبیان، و روز شعر و ادب فارسی، یکی از مصاحبههای استاد را تقدیم علاقمندان مینمایم. سؤال: لطفا اگر ممکن است بفرمائید عشق در شعرهای شما چه نقشی دارد؟ جواب:شما میدانید که اصولاً خودشناسی از راه علم و عقل و تفکر حاصل نمیشود. لازمه خودشناسی عشق است. عشق هم تشعشع ذات الهی است. اما مراتب مختلف دارد، کلاسهای متفاوت دارد. خیلیها هستند عشق و هنر را میگیرند، اما چون کلاسشان پائین است، لباس و ظاهر آن را به جای خود آنها میگیرند. تنها کسانی که به کلاس بالاتر میرسند، معنی اینها را درک میکنند. انسان هم یکمرتبه نمیتواند به بالاترین کلاس برسد، این است که انسان یکمرتبه حافظ متولد نمیشود. حافظ را باید از چهل سالگی به بالا شناخت؛ یعنی از وقتی که به آخرین کلاس رسیده. عشق در سنین مختلف، محدودههای مختلفی دارد. عشق به پدر، عشق به مادر، عشق به یک دختر (اما انسان کامل در این کلاسهای پائین درجا نمیزند)محدوده را بزرگتر و بزرگتر میکند تا جایی که تمام آفرینش را میگیرد و نظیر سعدی میگوید: عاشقم بر همه عالم، که همه عالم از اوست. با این وصف میتوان گفت که من با عشق زاده شدم، با عشق زندگی کردم و با عشق هم جان خواهم داد. طبعاً شعر من هم انعکاسی از روحیات واقعی خودم هست.
سؤال: آیا یک شاعر میتواند تمامی احساسات خود را در مورد موضوعی خاص به وسیله شعر بیان کند؟ جواب: نه خیر، انسان نمیتواند آنچه بالقوه دارد، تماماً به فعل درآورد. یک شاعر حتی در موفقترین اثرش، آنچه را که در ایدهآل دارد، نمیتواند تصویر کند، منتها مسأله نسبیت است؛ یکی توانایی تصویر گوشهای از ایدهآلش را دارد و یکی به ایدهآلش نزدیک میشود. سؤال: درمورد نیما چه نظری دارید؟ جواب: نیما در اینکه شاعر بود، هیچ شکی نیست. تخیل و فانتزی لطیف داشت. افسانهاش بهترین دلیل است. در قسمتهایی از آن عرفان و معنویت هست: ناشناسا که هستی که هر جا با من بینوا بودهای تو؟ هر زمانم کشیده در آغوش بیهشی من افزودهای تو ای فسانه بگو پاسخم ده افسانه بس کن از پرسش، ای سوخته دل بسکه گفتی دلم ساختی خون باورم شد که از غصه مستی هر که را غم فزون، گفته افزون عاشقا تو مرا میشناسی نیما میخواست سبکی تازه و نو را تجربه و آزمایش کند. منتها در دورهای گیر کرده بود که شاعر نمیخواستند. سیاست بر همه چیز چیره شده بود و میخواست همه چیز را خراب کند. این است که نیما به عرفان نرسید. با اینکه شاعر بود و شاعر واقعی هم بود. سؤال: تحقیقاً از بین شعرای متقدم و متأخر علاقه خاصی به حافظ دارید. اگر ممکن است علت این علاقه را توضیح دهید. جواب: خود شعر (حقیقت شعر) یک لطائف روحی است. الهام که میگوییم آن را از جهان روح میگیریم. این یک بحث است. بحث دیگر در مورد شکل و تکنیک شعر است. تکنیک ممکن است در بعضیها خیلی قوی باشد؛ مثل سلمان ساوجی، ایرج، حتی ملکالشعرا. اما معنویت و روحانیت شعر مربوط به سیر و سلوک و باطن انسان است [این هر دو باید در یک شخص جمع باشند تا او را شاعر کامل بشناسیم. حافظ چنین شاعری بود.] سؤال: هنوز در ذهن عدهای این ایراد بر حافظ هست که چرا مثلاً شاه شجاع را تعریف کرده است؟ جواب: بیخود، شاعر باید همه را ارشاد کند. تربیت و ارشاد هم بر دو نوع است: تشویقی و تنبیهی. سلاطین را باید در محذور قرار داد؛ مثلاً باید گفت که تو عادل هستی، چنینی و چنانی. غرض شاعر این است که او را تعدیل و تأدیب کند. حافظ و سعدی مداح نبودند که هر پادشاهی را تعریف کنند. سعدی اتابک زنگی را که ادبدوست بود و تربیتپذیر بود، ارشاد میکند، نه امیران حجاجصفت را، به اینها میگوید: بــه چه کــار آیــدت جهـانــداری؟ مـــردنـــت بـــه که مـــردمآزاری حافظ هم همینطور، شاه شجاع را تعریف میکند، نه تیمور را. به تیمور میگوید: آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست عالمی دیـگر بباید ساخت و ز نو آدمی یعنی که تو اصلاً آدم نیستی. جرأت حافظ و سعدی در ارشاد پادشاهان با آن نصایح بیپروا قابل تحسین است. نـــکنــــد جورپیــــشه ســــلطــانی که نـــیایــــد ز گـــرگ چـــوپـــانی یا: پــــادشـــاهی که طـــرح ظلـــم افکند پـــای دیــــوار مــــلک خویـــش بکند یا: جهــــان ای بـــرادر نـــمانــد به کـس دل انــدر جهــــانآفـــرین بــند و بس مـکن تـــکیه بـــر ملک دنـــیا و پـشت کـه بـسیــار کس چون تو پـرورد و کشت چـو آهنـگ رفتــن کنـــد جـان پــــاک چه بـــر تــــخت مردن چه بر روی خاک
سؤال: استاد، بعد از یک عمر زندگی شاعرانه که حاصل آن محبوبیتی بینظیر در بین ایرانیها و بخصوص آذربایجانیهاست چه آرزویی دارید؟ جواب: آرزوی من رسیدن به جاودان است. اینجا ما دچار زمان و مکان هستیم. زمان و مکان هم چاه است. باید از عبادت نردبانی درست کنیم و خود را از چاه نجات بدهیم و برسیم به مرحله ?السابقون السابقون? در سوره واقعه هست. ?السابقون السابقون، اولئک المقربون? یعنی آنها که سبقت جسته بودند، اینک پیش افتادهاند. اینان مقرباناند. سؤال: به عنوان آخرین سؤال میخواستم بفرمایید هنرمند و به خصوص شاعر در این برهه از زمان چه رسالتی دارد؟ جواب: رسالت شاعر با تغییر زمان و مکان، تغییر نمیپذیرد. خداشناسی رسالت همیشگی شاعر است. آیه قرآن است که: ?هو الأول والآخر والظاهر والباطن? اوست اول و آخر و آشکار و نهان. حدیث هم داریم که: «اول العلم معرفه الجبار و آخر العلم تفویض الامر الیه.»؛ آغاز علم شناخت خداوند مقتدر و پایان آن سپردن کارها به اوست. علی (علیه السلام) میفرماید: «ما رأیت شیئاً و قد رأیت الله قبله و بعده و فیه.» یعنی ندیدم هیچ چیز را مگر اینکه خداوند را دیدم پیش از آن و بعد از آن و در آن. پس خداشناسی یک اصل است. انسان را خلق کرده که خداشناس باشد. «کنت کنز مخفیاً فاحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی أعرف.»؛ خداوند در این حدیث قدسی میفرماید: «من گنجی نهان بودم که دوست داشتم آشکار شوم. پس آفرینش را ایجاد کردم تا شناخته شوم.» خداشناسی هم با علم تنها حاصل نمیشود. ?ما اوتیتم من العلم الا قلیلاً?؛ تنها مقدار اندکی از علم به شما داده شده است. لازمه آن رسالت عشق است و عشق هم دل شکسته میخواهد. در شعری گفتهام: خــدا را جا به دلهای شکسته است دل بـــشکـسته جو تـــا میتــوانی بــه چشم دل خـدا را بــین، خدا را که بـــا ما لـــطفهـا دارد نـــهانـی
زمستان 1366 از کتاب «در مکتب استاد»، اثر: ابوالفضل علیمحمدی [ دوشنبه 93/6/31 ] [ 1:49 عصر ] [ نوروز امینی ]
[ دیدگاه شما () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |